تزار محبوبمان، دلمان تنگ است

عجیب نیست که برخی تاریخ را به قصه‌ای کودکانه تقلیل می‌دهند: روزگاری طلایی بود، همه‌چیز عالی بود، مردم در خیابان‌ها گل می‌کاشتند و از دم در خانه‌هایشان نفت استخراج می‌شد، و ناگهان، از دل تاریکی، شیاطینی ظهور کردند و این بهشت را به جهنم بدل کردند! به‌راستی که این روایت، اگرچه به درد قصه‌های شبانه‌ی کودکان می‌خورد، اما متأسفانه برخی بزرگسالان هنوز به آن باور دارند.

این نگاه مرا به یاد یکی از نظریه‌های جالب روانکاوی می‌اندازد: میل ناخودآگاه انسان به بازگشت به رحم مادر. آری، همان‌جایی که همه‌چیز بی‌دردسر بود، غذا بدون تلاش می‌رسید، هیچ بحرانی وجود نداشت و مهم‌تر از همه، لازم نبود با واقعیت روبه‌رو شویم. اینجا دقیقاً همان جایی است که ذهن نوستالژی‌زده به دنبال آن است: تصویری خیالی از گذشته که همچون «رحم تاریخی»، سراسر آسایش و بی‌نقصی بوده است. در این نگاه، تاریخ را نه به‌عنوان عرصه‌ای از تغییرات، تناقضات و مبارزات، بلکه همچون کابوسی ترسناک می‌بینند که از لحظه‌ی تولد، یعنی همان لحظه‌ی وقوع انقلاب، آغاز می‌شود. تولد همیشه دردناک است، پس چه بهتر که آرزو کنیم ای‌کاش هرگز متولد نمی‌شدیم!

اما مشکل اینجاست که چنین دیدگاهی، همان‌گونه که فروید اشاره کرده، چیزی جز یک «حس اقیانوسی» کاذب نیست—میل به یگانگی و کمال مطلق، آن‌هم در جهانی که اساساً بر پایه‌ی نقصان و تضاد بنا شده است. این دقیقاً همان چیزی است که در روانکاوی «شکافتن» نام دارد: تقسیم جهان به خیر مطلق و شر مطلق. قبل از انقلاب، ما در بهشت برین زندگی می‌کردیم، اما بعد از آن، همه‌چیز نابود شد! چنین تفکری نه‌تنها ساده‌لوحانه، بلکه از اساس کودکانه است.

در روان‌شناسی، این وضعیت را «آرمانی‌سازی زمانی» می‌نامند؛ فرآیندی که در آن فرد، گذشته را همچون دورانی درخشان می‌بیند و تمامی مشکلات آن را نادیده می‌گیرد. درست مانند کسی که دوران کودکی‌اش را بی‌نقص به یاد می‌آورد، اما فراموش می‌کند که آن دوران هم پر از تنبیه، ترس، و گریه‌های بی‌پایان برای خریدن یک اسباب‌بازی بوده است. در این نگاه، قبل از ۱۳۵۷، هیچ فقر، هیچ سرکوب، هیچ فساد، و هیچ مشکلی وجود نداشت—تنها گل و بلبل بود و شاید حتی رنگین‌کمان‌هایی که از دل چاه‌های نفت بیرون می‌آمدند!

این همان ناتوانی از پذیرش «دانش تراژیک» است، همان حقیقت تلخی که اگزیستانسیالیست‌ها از آن سخن گفته‌اند: این‌که زندگی همیشه، در هر دوره‌ای، آمیخته‌ای از رنج، تناقض و نابسندگی بوده است. اما برای برخی، این حقیقت بیش از حد تلخ است؛ پس چه بهتر که چشم بر آن ببندیم و یک «بهشت ازدست‌رفته» برای خود بسازیم تا مجبور نباشیم بپذیریم که جهان، قبل و بعد از هر انقلابی، همواره ناکامل بوده و خواهد بود.

و این البته پدیده‌ای جهانی است! در روسیه، کسانی هنوز باور دارند که پیش از ۱۹۱۷، همه در قصرهایشان با تزار دست می‌دادند و از رودخانه‌ها عسل و شیر می‌نوشیدند. در چین، برخی فکر می‌کنند پیش از ۱۹۴۹، زندگی چیزی جز جشن‌های مداوم نبود. و در ایران، نوستالژی پهلوی همان کارکرد را دارد: نوعی خواب زمستانی فکری که در آن همه‌چیز عالی بود—البته به‌جز آن‌هایی که فقیر بودند، زندانی بودند، سرکوب می‌شدند، و اساساً دلیل انقلاب را فراهم کردند. ولی خب، چرا باید اجازه دهیم واقعیت، یک داستان خوب را خراب کند؟

--

بخش‌هایی از کتاب شوروی علیه شوروی، اثر ولادیمیر واینوویچ:

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

عمق واقعی فلسفه: همینه که هست!

معرفی دو کتاب در تاریخ و فلسفه