معرفی دو کتاب در تاریخ و فلسفه
ظاهر امر این هست که این ۳۷۰ روزی که تصمیم گرفتم هرروز مطالعه داشته باشم ولو یک دقیقه، امیدبخش بوده هرچند هنوز کسی نیامده دایرکتم بگه چقدر خوب فلان کار رو میکنی بیا با هم بچه بسازیم. علیایحال، دوتا کتاب توی اسنستاگرامم معرفی کرده بودم، که اینجا هم ذکرش میکنم. آنهم برای خالی نبودن عریضه. متون هم طولانی نیستند؛ در حد کپشن اینستاگرام نوشته شده!
این هم خروجی لاگ فیدیبوی بنده مورخ هشتم فروردین ١۴٠۴؛ البته باید توجه داشت که اون عدد ٣٩٢ اشاره به کتابهایی داره که باز کردی، نه اینکه تموم کردی. ینی یه کتاب رو باز کنی ببینی میخوای بخونی یا نه، یا چمیدونم هرچی، این رقم یه دونه میره بالا.
کتاب اول: دینپیرایی، اثر ریشار استوفر نشر آگه یا:
La Réforme by Richard Stauffer, Presses universitaires de France
کامنتی که روی کتاب گذاشتم در این سه پاراگراف کوتاه خلاصه میشه و امتیازم بهش پنج از پنج بود.
اندیشه رفرماسیون همواره در جهان مسیحیت حضور داشته است، اما تا پیش از قرن شانزدهم، این مفهوم عمدتاً ناظر بر اصلاحات اخلاقی بود و نه تحولات عقیدتی. با این حال، مصلحانی چون لوتر، تسوینگلی و کالون با ارائهی تفسیری نوین از این مفهوم، اصلاحات الهیاتی را در کانون توجه قرار دادند. آنان با تأکید بر نقش محوری مسیح، قدرت مطلق فیض الهی و حاکمیت بیچونوچرای کتاب مقدس، گسستی بنیادین از سنت کلیسای کاتولیک به وجود آوردند و موضعی آشکارا خصمانه نسبت به «پاپگرایی» اتخاذ کردند.
این پژوهش به بررسی تاریخ اصلاحات مذهبی—نه بهعنوان پدیدهای واحد، بلکه در قالب جریانهای متعدد همچون اصلاحات لوتری، تسوینگلی، بوچر، کالوینی و انگلیکن—و تأثیر این جنبشها بر فروپاشی وحدت کلیسای مسیحی میپردازد. در عین حال، این پرسش مطرح است که چگونه مسیحیان امروزی در چارچوب جنبش وحدتگرایی (œcuménisme) میکوشند تا شکافهای ناشی از این گسست تاریخی را ترمیم کنند.
برای اونهایی که به تاریخ رفرماسیون مسیحی و جنبشهای اومانیستی علاقمند هستند بدیهیه که جذاب و آموزنده است اما برای علاقمندان به رفرم مذهبی بعنوان یک قاعده، راهکار یا حتا یک پروسه جبری تاریخی و جهانشمول هم بنظر حقیر، آموزنده است و «ان فی ذالک لآیات لقوم یتفکرون» —ترجمه البته، مناسب اهل اندیشه است.
و بخشی از ترجمه که از طاقچه برداشتم:
در فردای مباحثهٔ لایپزیک، نمایندگانِ بزرگزادگانِ میانهحال، به سرکردگی اولریش فون هوتن، لوتر را همچون پیامآورِ آلمانِ بازساخته و رهاشده از سرپرستی رم گرامی داشتند. اما باید بهیاد آورد که شور و شورانگی آنها برای راهب ویتنبرگ، دستآمدهٔ سوءتفاهم سهمگینی بود که هنگام خیزش بزرگزادگان میانهحال رخ نمود. اینان از وضعیت خود به این سبب ناخشنود بودند که هم از سوی امپراتور و شهریاران محلی زیر فشار بودند و هم از سوی بورژوازی شهری. افزون بر این، جوشش نهفتهٔ شورشی که بهویژه در سواب و منطقهٔ راین احساس میشد بر آنها نیز اثر نهاد و سرانجام در آغاز سال ۱۵۲۲ به رهبری فرانتس فون سیکینگن به زمینهای اسقف ترهوْ چنگ انداختند، اما پیروزیشان چندان نپایید و بهزودی شکست خوردند. اینان از لوتر خواستند که به جنبششان بپیوندد، اما او از همسانشدگی آرماناش با آرمان آنان سر باززد زیرا، از دید او، آزادی مسیحی که او مدافعاش شمرده میشد با آزادی «ملی» درهم نمیآمیخت.
دو سال پس از آن نیز لوتر به کشاورزانی که از او خواستند به دفاع از آرمانشان برخیزد پاسخ رد داد که البته پیآیندهای سخت بهدنبال داشت. رویدادها چنین بودند: در میانهٔ سال ۱۵۲۴ در آلمان جنوبی، اتحادیههای کشاورزان برای احقاق برخی آزادیهای سیاسی، برخی حقوق و امتیازهای مذهبی، و سرانجام بهبود شرایط کار و وضعیت مادی کشاورزان از اربابان زمیندار پا گرفتند. البته نباید از یاد برد که این جنبشهای درخواستمحور همگی به انجیل ارجاع میدادند و برنامهشان که در دوازده مادهٔ درخواستی کشاورزانِ سواب تبلور یافت و نگارندگاناش سباستین لوتسرِ پوستپیرا و کریستف شاپلرِ موعظهگر بودند، درخواستهای اجتماعی ـسیاسی (کاهش مالیاتها و بیگاریها، برچیدگی سرواژ) را با خواستهایی با بار معنایی یزدانشناختی (حق گزینش کشیشها، بهرسمیتشناسی حاکمیت کتاب مقدس) میآمیختند. نباید این نکته را نادیده گرفت که اتحادیهٔ کشاورزان، در آغاز، راه و روشی صلحطلبانه داشت اما به سبب پایداریها و سرسختیهای اربابان زمیندار رفتهرفته به ستیزهجویی گرایید. سرانجام هنگامی که توماس مونتسِر، راهب پیشین و پیرو پیشین ایدههای انجیلباورانه ـکه لوتر او را آشوبگر نامیدــ هواداراناش را فراخواند تا به صف شورشیان بپیوندند. خیزش بهتندی دامن گسترد و، پیش از آنکه در چند شهر مهم ماندگار شود، به شماری از استانها از جمله آلزاس، پالاتینا، هس، تورینگن و ساکسن رسید. توفانِ شورش از هرجا که میگذشت ویرانی بر ویرانی میانباشت. شهریاران بهگونهای هراسناک به سرکوب این شورش برخاستند و سرانجام در ۱۵ مه سال ۱۵۲۵ فوجهای کشاورزان را در فرانکنهاوزن بیرحمانه پاره پاره کردند و توماس مونتسر را به اسارت درآوردند و چندی دیرتر پس از شکنجههای وحشیانه سرش را بریدند.
اکنون باید دید رویکرد لوتر در برابر این رویدادها چه بود؟ در پی آنکه از او خواستند تا نظرش را دربارهٔ برنامهٔ کشاورزان بگوید، او در نوشتهای بهنام ترغیب به صلح، دربارهٔ دوازده مادهٔ کشاورزان سواب به پاسخ برآمد. پس از آنکه به شهریاران یادآور شد که باجگیریها و مالیاتهای سنگین آنها سببساز شورش بوده است، تلاش ورزید تا شورشیان را از دستیازی احتمالی به زور بازدارد و آنها را قانع کند که کتاب مقدس همچون مرجع برین در پهنهٔ ایمان نمیتواند هیچ راهحلی برای مسائل زندگی مدنی یا اقتصادی بیاورد. افزون بر این، او از این سرپیچید که آزادی مسیحی را به آزادی سیاسی پیوند زند. این رویکرد لوتر سرخوردگی ژرف کسانی را بهبار آورد که از انجیلی که راهب آگوستینی موعظه میکرد انتظار دگرگونی و بهبود وضع زندگی خود را داشتند. البته نباید از دیده دور داشت که چنین رویکردی از هر نظر با اصول لوتر دمساز مینمود، زیرا از دید او و با توجه به آموزهٔ دو حاکمیتِ او که برپایهٔ آن پهنهٔ ایمان و پهنهٔ زندگی عرفی از یکدیگر متمایز شمرده میشوند، پهنهٔ زندگی عرفی اساسآ در حوزهٔ صلاحیت زمامدار جای دارد.
و کتاب دیگه: فیلسوفان هیتلر از ایون شرت نشر رایزن یا:
Hitler's Philosophers by Yvonne Sherratt, Yale University Press
اثر پربار است و حاوی نکات آموزنده در ابعاد فردی، اجتماعی و آکادمیک. ترجمه هم عالی بنظر میرسد اما برغم آموزنده بودن، فرض نویسنده اینست که اندیشه اندیشمندی را باید پذیرفت که زندگی پیامبرانهای داشته باشد. شخصاً نمیدانم اساس تفکر نویسنده به کدامین نحله بازمیگردد اما بعنوان کسی که کانت را میپرستد، ادعا میکنم جایی که کانت مسیر را اشتباه رفته و به آن مسئلهای که خود گفته وفادار نبوده، مستند به عقل میتوانم فعل کانت را نقد، نقض و از آن احتراز کنم. اگر بنای حذف افراد مستند به آنچه نوشتهاند را بگذاریم، با میمونها یکی میشویم. هایدگر را بخوانید، کانت و امام محمد غزالی نیز. قرار نیست گرته اندیشه کسی را بردارید، مطالعه سر را بهزیر میکند و اندیشیدن را به شما میآموزد. حقیر، امروز بسختی میتوانم مستند به «وصف حیوانی بود بر زن فزون / دفتر پنجم مثنوی،» مولوی را زنستیز و النتیجه مردود اعلام کنم. بااینکه ادله نویسنده محترم در تبیین تداوم حیات سامیستیزی پساهیتلری متقن است، این اتقان دلیلیبر مطالعه نکردن یا حذف یک اسکالر، بشیوهای که در کنسل کالچر غربی میبینیم، چون اشمیت یا فرگه نبوده، به عقیده حقیر، کودکانه است. از مسائل اندیشهورزی که گذر کنیم، برخی استدلالهای فرعی نیز بطورکلی صحیح نیستند. برای مثال، بااینکه این مثال از خود نویسنده نیست اما نویسنده در مقام تأیید منطوق خود از آن بهره میبرد، اصح نیست که لایبنیتس را شروع تحدید قدرت الهی و گذار از اشعریمسلکی بدانیم چراکه مسیحیان متقدم (احتمالاً قرون ۴ و ۵) ذات الوهی را ناتوان از فعل گناه میدانستند؛ و مفروض است نویسنده هیچ اطلاعی از اسکالرهای شرقی ندارد و بر وی حرجی نیست. توصیفات فضائی عمدتاً خستهکننده است و از حس و حال یک محتوای حرفهای کاسته، آنرا از فرم یک اثر علمی خارج میکند. در کل، کتاب خوبی است و از مطالعه آن لذت بردم. پنج از پنج.
.
بااینکه ایام بر لجن بلاهت میگذرد و خرد به پستوی پست حکام امّی تنزل یافته، به آن چنگنواز سیستانی اقتدا میکنیم که:
«با اينهمه غم
در خانه دل
اندکی شادی بايد
که گاهِ نوروز است
اندکی شادی بايد
که گاهِ نوروز است»
.
ادیت: نوروز ما هم پیروز شد البته — ٢:١٢ بامداد.
کتاب اینچنین در دیپلماسی ایرانی توصیف شده: «نویسنده جانب یهودیان را گرفته.» و من مخالف نیستم!
بنظرم گزارش صادقانهای از کتاب بود. میتونین اینجا بخونینش و اگر لینک اصلی از کار افتاده، آرشیوش اینجاست.
نظرات
ارسال یک نظر