عمق واقعی فلسفه: همینه که هست!


در یکی از آن مصاحبه‌های قدیمی که آدم فکر می‌کند حتماً باید پشت سرش یک فنجان قهوه سرد شده و یک نخ سیگار نیم‌سوخته باشد، گونتر گاوس از هانا آرنت می‌پرسد: «چه حسی داری وقتی می‌گویند به مردم خودت پشت کردی؟» آرنت لبخند کم‌رنگی می‌زند، آن لبخندی که انگار می‌خواهد بگوید: «جانِ عزیزت، این سؤاله؟» بعد خیلی ساده می‌گوید: «خب، من نمی‌توانم توضیح بدهم که ببینید، نه منظورم این نبود. همینه که هست.» (نقل به مضمون، البته اگر مضمون جایی میان لبخند و بی‌تفاوتی جا مانده باشد.)

این جمله، به طرز درخشانی، یک شاهکار فلسفی است. نه از آن جنس شاهکارهایی که توی کتاب‌های قطور پر از پاورقی می‌نویسند، بلکه از همان‌ها که با یک جمله کوتاه، سال‌ها تلاش بیهوده‌ی آدم‌ها برای توضیح دادن را بی‌اعتبار می‌کند. من فکر می‌کنم این دقیقاً بهترین واکنش به پدیده‌ی شگفت‌انگیز نفهمی لجوجانه در جامعه‌ی ایرانی است. همان جایی که آدم باید بگوید: «باشه، من همون احمق بی‌شرفی هستم که تو فکر می‌کنی. حالا می‌تونی خوشحال باشی و بری دنبال کارهای مهم‌تر زندگیت—مثل مثلاً تحلیل سیاست‌های بین‌المللی با اطلاعاتی که از استوری اینستاگرام گرفتی.»

مشکل اینجاست که ما گرفتار یک سوءتفاهم تاریخی شده‌ایم: اینکه فکر می‌کنیم اگر خیلی با دقت، حوصله و صداقت توضیح بدهیم، بالاخره «آن‌ها» می‌فهمند. اما «آن‌ها» قرار نیست بفهمند. چون فهمیدن یک تصمیم است، نه یک تصادف. درست مثل کسی که تصمیم می‌گیرد باران را نببیند چون چتر ندارد.

با این حال، آرنت هم نتوانست تا آخر عمرش در این بی‌اعتنایی فلسفی دوام بیاورد. در سال ۱۹۶۴، همان سال مصاحبه، بالاخره دامن خودش را به گناه توضیح آلوده کرد. اما نه از روی پشیمانی، بلکه بیشتر شبیه کسی که می‌داند دارد به یک کودک لجباز توضیح می‌دهد چرا نمی‌شود ماه را با یک قاشق چای‌خوری برداشت. حتی در آن توضیحات هم، ردّی از طنازی سردش دیده می‌شود؛ انگار دارد به ما می‌گوید: «این‌ها را می‌نویسم چون از من خواستید، نه چون واقعاً لازم بود.» توضیح دادن برای او، بیشتر یک ژست بود تا نیاز واقعی.

شاید در نهایت باید به این نتیجه رسید که توضیح دادن فقط برای اهل فکر معنا دارد. بقیه؟ خب، بقیه همان‌هایی هستند که وقتی بهشان می‌گویی «آب خیس است»، می‌پرسند: «یعنی چی؟ می‌تونی بیشتر توضیح بدی؟» و راستش، چه نیازی هست؟ همینه که هست.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

معرفی دو کتاب در تاریخ و فلسفه

تزار محبوبمان، دلمان تنگ است