پست‌ها

دانته و بئاتریس

تصویر
النهایه آنچه پس از ٧٠٠ سال بئاتریس را به دانته رساند، نقاش معاصر Roberto Ferri بود و نه نیروی برتر. و البته بمناسبت روز جهانی بوسه و بزرگداشت دانته.  این پست کوتاه هست، چون اصولا این هنر، بصری هست. و خب نگار و عاشق، بزرگ اند و همینطور نگارگر. اینجا من اصلا کی هستم که چیزی بگم؟ باید از عظمت عشق جاودان، اونچه که حافظ را حافظ کرده حتا اگر دیوان از او بگریزند، لذت ببریم. حتا همین توضیحات هم اضافه است. خیلی اضافه.  “When I was asked to make The Kiss I knew that I was facing a challenge with immense responsibility, even towards my own artistic identity. I focused on the emotions of Dante and Beatrice and the work gradually took shape, materialising in a triumph of sensuality," says Roberto Ferri.  مشاهده ویدئو     |    منبع و مدلسازی مایای همین نقاشی از یک کاربری که اسمش رو یادم نمیاد:

بار دیگر؟ با می و ساغر بلی

تصویر
داستان امشب از آنجایی شروع شد که بنده در حین doom scrolling و کشتن لحظات حیات، در اینستاگرام برخوردم به ویدئویی از دکتر قمشه‌ای که غزلی از مولانا را بصورت پرسشی می‌خواند و قافیه را پاسخ می‌گرفت: نوبهار حسن آید سوی باغ بشکفد آن شاخه‌های تر؟ بلی طاق‌های سبز چون بندد چمن جفت گردد ورد و نیلوفر؟ بلی و در نهایت نتیجه می‌گرفت که دنیا اساسا کمدی است (کمدی بالاصالة یعنی آنچه که تراژدی نیست، با فرندز اشتباه نگیرید) و در نهایت به بیت دوم غزل نقبی می‌زد که: ساقی ما یاد این مستان کند؟ بار دیگر با می و ساغر بلی ببینید، در کل من خودم رو انقدر بزرگ نمی‌بینم که بخوام به کسی ایراد بگیرم در مسئله عظیمی مثل دیوان شمس، اونهم به آقای قمشه‌ای؛ اما بیاید ابتدای امر به ابتدای مثنوی توجه کنیم: بشنو این نی چون شکایت می‌کند از جدایی‌ها حکایت می‌کند کز نِیِستان تا مرا بُبریده‌اند در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند سینه خواهم شَرحه شَرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو دور ماند از اصلِ خویش باز جوید روزگارِ وصل خویش همونطور که در ادبیات دبیرستان، تقریبا ما و بقیه، خوندیم، در اینجا شاعر از درد دوری ا...

کیمیا گلی

تصویر
Psyche et L'Amour (1889) by William Bouguereau. کیمیا گلی ناز و تپلی؛ «ابلهان» به مجنون گفتند «بهتر از وی صد هزاران دلربا؛» چرا درگیر اینی؟ بیا چندی «بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان.» و مجنون می‌گه نه شما متوجه نیستین، لیلی برای من جامه، کوزه است، من دنبال خم می ام، شماها دنبال کوزه زیبایی هستین که توش سرکه است نه شراب. درواقع صورت ظاهری-باطنی رو معرفی می‌کنه و در انتها مولانا مدعی می‌شه عشق اون مسیری هست که به وصل به الوهیت منتهی می‌شه و اصلا این وصال رو رسیدن به معشوق نمی‌بینه، بلکه اساسا معشوق رو چیز دیگری می‌بینه. اینجاست که من با مولانا به مشکل می‌خورم. در سمت مخالف، ما اندیشه افلاطون در چیستی عشق رو داریم؛ که نه مثل دید بیولوژیک امروزی عشق رو زمینی می‌دونه و نه مثل مولانا وارد ماورای واقع می‌شه؛ بلکه اروس رو در جمع اخلاق والدین خودش همواره بدنبال زیبایی و خرده و در حالت عسرت و سختیه: استعاره زیبایی از تنگنای نیل به کمال زیبایی و خرد. یک تمایل زیبا برای دستیابی به آنچه که عاشق ندارد، خود معشوق و نه چیزی ورای آن. خود معشوق. در این بینش معشوق فقط یک...

محرک اصلی حیات

تصویر
تصویر متعلق به grok است یکی از کهن‌ترین و در عین حال عمیق‌ترین پرسش‌هایی که ذهن انسان را در طول تاریخ به خود مشغول کرده، این سؤال بوده که چه نیرویی زندگی را به حرکت درمی‌آورد؟ چه چیزی سوخت اصلی وجود است که انسان را بر آن می‌دارد تا زیست کند، تلاش کند، رنج بکشد، عشق بورزد و در نهایت معنا بجوید؟ این پرسش بنیادین در هر عصری پاسخ‌های متفاوتی یافته که هر کدام منعکس‌کننده‌ی جهان‌بینی، تجربه‌ی زیسته و افق فکری زمانه و فیلسوف مربوطه بوده است. از یونان باستان گرفته تا اندیشمندان مدرن اروپا، و از عارفان مسلمان تا روان‌شناسان معاصر، همگان در تلاش برای پاسخ به این سؤال اساسی بوده‌اند که آیا انسان صرفاً موجودی است که برای بقا می‌کوشد، یا اینکه در او نیرویی بالاتر و متعالی‌تر در کار است؟ سقراط، پدرخوانده‌ی فلسفه‌ی غربی، اولین کسی بود که به طور منظم از رابطه‌ی عشق و معرفت سخن گفت. او در محاوره‌هایی که افلاطون از او نقل کرده، عشق (اروس) را نه صرفاً میل جسمانی، بلکه شوقی برای رسیدن به حقیقت، خوبی و زیبایی می‌دانست. برای سقراط، آن عشق عمیقی که انسان نسبت به حکمت احساس می‌کند (فیلوسوفیا)، در واقع تجلی هم...

معرفی دو کتاب در تاریخ و فلسفه

تصویر
ظاهر امر این هست که این ۳۷۰ روزی که تصمیم گرفتم هرروز مطالعه داشته باشم ولو یک دقیقه، امیدبخش بوده هرچند هنوز کسی نیامده دایرکتم بگه چقدر خوب فلان کار رو می‌کنی بیا با هم بچه بسازیم. علی‌ای‌حال، دوتا کتاب توی اسنستاگرامم معرفی کرده بودم، که اینجا هم ذکرش می‌کنم. آنهم برای خالی نبودن عریضه. متون هم طولانی نیستند؛ در حد کپشن اینستاگرام نوشته شده! این هم خروجی لاگ فیدیبوی بنده مورخ هشتم فروردین ١۴٠۴؛ البته باید توجه داشت که اون عدد ٣٩٢ اشاره به کتاب‌هایی داره که باز کردی، نه اینکه تموم کردی. ینی یه کتاب رو باز کنی ببینی می‌خوای بخونی یا نه، یا چمیدونم هرچی، این رقم یه دونه می‌ره بالا.  کتاب اول: دین‌پیرایی، اثر ریشار استوفر نشر آگه یا:   La Réforme by Richard Stauffer, Presses universitaires de France ?Link to Goodreads کامنتی که روی کتاب گذاشتم در این سه پاراگراف کوتاه خلاصه می‌شه و امتیازم بهش پنج از پنج بود. اندیشه رفرماسیون همواره در جهان مسیحیت حضور داشته است، اما تا پیش از قرن شانزدهم، این مفهوم عمدتاً ناظر بر اصلاحات اخلاقی بود و نه تحولات عقیدتی. با این ح...

تزار محبوبمان، دلمان تنگ است

تصویر
عجیب نیست که برخی تاریخ را به قصه‌ای کودکانه تقلیل می‌دهند: روزگاری طلایی بود، همه‌چیز عالی بود، مردم در خیابان‌ها گل می‌کاشتند و از دم در خانه‌هایشان نفت استخراج می‌شد، و ناگهان، از دل تاریکی، شیاطینی ظهور کردند و این بهشت را به جهنم بدل کردند! به‌راستی که این روایت، اگرچه به درد قصه‌های شبانه‌ی کودکان می‌خورد، اما متأسفانه برخی بزرگسالان هنوز به آن باور دارند. این نگاه مرا به یاد یکی از نظریه‌های جالب روانکاوی می‌اندازد: میل ناخودآگاه انسان به بازگشت به رحم مادر. آری، همان‌جایی که همه‌چیز بی‌دردسر بود، غذا بدون تلاش می‌رسید، هیچ بحرانی وجود نداشت و مهم‌تر از همه، لازم نبود با واقعیت روبه‌رو شویم. اینجا دقیقاً همان جایی است که ذهن نوستالژی‌زده به دنبال آن است: تصویری خیالی از گذشته که همچون «رحم تاریخی»، سراسر آسایش و بی‌نقصی بوده است. در این نگاه، تاریخ را نه به‌عنوان عرصه‌ای از تغییرات، تناقضات و مبارزات، بلکه همچون کابوسی ترسناک می‌بینند که از لحظه‌ی تولد، یعنی همان لحظه‌ی وقوع انقلاب، آغاز می‌شود. تولد همیشه دردناک است، پس چه بهتر که آرزو کنیم ای‌کاش هرگز متولد نمی‌شدی...

تاریخ به مثابه‌ی معجون جوینت و شیره: یا چگونه می‌توان با یک روایت ساده، همه‌چیز را توضیح داد

تصویر
Credits: Mohammed Mossadeg, Man of the Year (TIME Magazine) | Jan. 7, 1952 می‌گویند تاریخ را فاتحان می‌نویسند، اما در جامعه‌ی ما فارغ از نادرستی گزاره نخستین، ظاهراً تاریخ را نه فاتحان می‌نویسند، نه شکست‌خوردگان، بلکه آن‌ها که شیفته‌ی پژواک صدای خودند و برایشان مهم نیست که آن پژواک از دیوار حقیقت بازتاب می‌یابد یا از تالار اوهام. اخیراً روایت‌هایی درباره‌ی ۲۸ مرداد سر برآورده‌اند که در ظاهر تازه‌اند، اما از حیث عمق و انسجام، بیشتر به قصه‌هایی برای خواباندن کودکانی می‌مانند که تازه تصمیم گرفته‌اند نیچه بخوانند، اما هنوز فرق بین دیالکتیک و دیکتاتوری را نمی‌دانند. این روایت را نخستین‌بار از جناب آقای اشتری عزیز شنیدم—مردی که حتماً قلبی مهربان دارد و چشمانی پر از تأملات عمیق درباره‌ی اصولاً هرچیزی. سپس یکی از مبلغین رادیکال بازار آزاد، احتمالاً جنت‌خواه یا یکی از هم‌ترازان ناهمتراز فکری‌اش، این روایت را با اعتمادبه‌نفسی که تنها از فقدان عمیق‌ترین سطوح تحلیل تاریخی نشأت می‌گیرد، تکرار کرد. ادعای جدید این است: اگر سال‌ها روایت رسمی ما این بود که ۲۸ مرداد سرنگونی یک دولت دموکراتیک...