پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۲۵

تزار محبوبمان، دلمان تنگ است

تصویر
عجیب نیست که برخی تاریخ را به قصه‌ای کودکانه تقلیل می‌دهند: روزگاری طلایی بود، همه‌چیز عالی بود، مردم در خیابان‌ها گل می‌کاشتند و از دم در خانه‌هایشان نفت استخراج می‌شد، و ناگهان، از دل تاریکی، شیاطینی ظهور کردند و این بهشت را به جهنم بدل کردند! به‌راستی که این روایت، اگرچه به درد قصه‌های شبانه‌ی کودکان می‌خورد، اما متأسفانه برخی بزرگسالان هنوز به آن باور دارند. این نگاه مرا به یاد یکی از نظریه‌های جالب روانکاوی می‌اندازد: میل ناخودآگاه انسان به بازگشت به رحم مادر. آری، همان‌جایی که همه‌چیز بی‌دردسر بود، غذا بدون تلاش می‌رسید، هیچ بحرانی وجود نداشت و مهم‌تر از همه، لازم نبود با واقعیت روبه‌رو شویم. اینجا دقیقاً همان جایی است که ذهن نوستالژی‌زده به دنبال آن است: تصویری خیالی از گذشته که همچون «رحم تاریخی»، سراسر آسایش و بی‌نقصی بوده است. در این نگاه، تاریخ را نه به‌عنوان عرصه‌ای از تغییرات، تناقضات و مبارزات، بلکه همچون کابوسی ترسناک می‌بینند که از لحظه‌ی تولد، یعنی همان لحظه‌ی وقوع انقلاب، آغاز می‌شود. تولد همیشه دردناک است، پس چه بهتر که آرزو کنیم ای‌کاش هرگز متولد نمی‌شدی...

تاریخ به مثابه‌ی معجون جوینت و شیره: یا چگونه می‌توان با یک روایت ساده، همه‌چیز را توضیح داد

تصویر
Credits: Mohammed Mossadeg, Man of the Year (TIME Magazine) | Jan. 7, 1952 می‌گویند تاریخ را فاتحان می‌نویسند، اما در جامعه‌ی ما فارغ از نادرستی گزاره نخستین، ظاهراً تاریخ را نه فاتحان می‌نویسند، نه شکست‌خوردگان، بلکه آن‌ها که شیفته‌ی پژواک صدای خودند و برایشان مهم نیست که آن پژواک از دیوار حقیقت بازتاب می‌یابد یا از تالار اوهام. اخیراً روایت‌هایی درباره‌ی ۲۸ مرداد سر برآورده‌اند که در ظاهر تازه‌اند، اما از حیث عمق و انسجام، بیشتر به قصه‌هایی برای خواباندن کودکانی می‌مانند که تازه تصمیم گرفته‌اند نیچه بخوانند، اما هنوز فرق بین دیالکتیک و دیکتاتوری را نمی‌دانند. این روایت را نخستین‌بار از جناب آقای اشتری عزیز شنیدم—مردی که حتماً قلبی مهربان دارد و چشمانی پر از تأملات عمیق درباره‌ی اصولاً هرچیزی. سپس یکی از مبلغین رادیکال بازار آزاد، احتمالاً جنت‌خواه یا یکی از هم‌ترازان ناهمتراز فکری‌اش، این روایت را با اعتمادبه‌نفسی که تنها از فقدان عمیق‌ترین سطوح تحلیل تاریخی نشأت می‌گیرد، تکرار کرد. ادعای جدید این است: اگر سال‌ها روایت رسمی ما این بود که ۲۸ مرداد سرنگونی یک دولت دموکراتیک...

عمق واقعی فلسفه: همینه که هست!

تصویر
در یکی از آن مصاحبه‌های قدیمی که آدم فکر می‌کند حتماً باید پشت سرش یک فنجان قهوه سرد شده و یک نخ سیگار نیم‌سوخته باشد، گونتر گاوس از هانا آرنت می‌پرسد: «چه حسی داری وقتی می‌گویند به مردم خودت پشت کردی؟» آرنت لبخند کم‌رنگی می‌زند، آن لبخندی که انگار می‌خواهد بگوید: «جانِ عزیزت، این سؤاله؟» بعد خیلی ساده می‌گوید: «خب، من نمی‌توانم توضیح بدهم که ببینید، نه منظورم این نبود. همینه که هست.» (نقل به مضمون، البته اگر مضمون جایی میان لبخند و بی‌تفاوتی جا مانده باشد.) این جمله، به طرز درخشانی، یک شاهکار فلسفی است. نه از آن جنس شاهکارهایی که توی کتاب‌های قطور پر از پاورقی می‌نویسند، بلکه از همان‌ها که با یک جمله کوتاه، سال‌ها تلاش بیهوده‌ی آدم‌ها برای توضیح دادن را بی‌اعتبار می‌کند. من فکر می‌کنم این دقیقاً بهترین واکنش به پدیده‌ی شگفت‌انگیز نفهمی لجوجانه در جامعه‌ی ایرانی است. همان جایی که آدم باید بگوید: «باشه، من همون احمق بی‌شرفی هستم که تو فکر می‌کنی. حالا می‌تونی خوشحال باشی و بری دنبال کارهای مهم‌تر زندگیت—مثل مثلاً تحلیل سیاست‌های بین‌المللی با اطلاعاتی که از استوری اینستاگرام...