تزار محبوبمان، دلمان تنگ است
عجیب نیست که برخی تاریخ را به قصهای کودکانه تقلیل میدهند: روزگاری طلایی بود، همهچیز عالی بود، مردم در خیابانها گل میکاشتند و از دم در خانههایشان نفت استخراج میشد، و ناگهان، از دل تاریکی، شیاطینی ظهور کردند و این بهشت را به جهنم بدل کردند! بهراستی که این روایت، اگرچه به درد قصههای شبانهی کودکان میخورد، اما متأسفانه برخی بزرگسالان هنوز به آن باور دارند. این نگاه مرا به یاد یکی از نظریههای جالب روانکاوی میاندازد: میل ناخودآگاه انسان به بازگشت به رحم مادر. آری، همانجایی که همهچیز بیدردسر بود، غذا بدون تلاش میرسید، هیچ بحرانی وجود نداشت و مهمتر از همه، لازم نبود با واقعیت روبهرو شویم. اینجا دقیقاً همان جایی است که ذهن نوستالژیزده به دنبال آن است: تصویری خیالی از گذشته که همچون «رحم تاریخی»، سراسر آسایش و بینقصی بوده است. در این نگاه، تاریخ را نه بهعنوان عرصهای از تغییرات، تناقضات و مبارزات، بلکه همچون کابوسی ترسناک میبینند که از لحظهی تولد، یعنی همان لحظهی وقوع انقلاب، آغاز میشود. تولد همیشه دردناک است، پس چه بهتر که آرزو کنیم ایکاش هرگز متولد نمیشدی...